اگر بخواهم به معلولان فکر کنم، پیش از همه به یاد پدرم میافتم که ماه پیش درگذشت. پدرم در یکی از مسافرتهای کاریش در شرکت نفت در زمان جنگ، بر اثر اصابت چند بمب خوشهای یک چشم و یک دستش را از دست داد. خواهرم که سرپرستار بیمارستان شرکت نفت بود، با مادرم تماس گرفت که " دارم با یک مهمان میآیم تهران! " و ما هیچ نفهمیدیم. فقط مادرم دانسته بود چه پشت این حرف هست و چه تلخ هم. مسافر، پدرم بود که از فرط ترکشها قابل شناسایی نبود. اگر نبود بدن آماده و ورزشکارش، خدا میداند کی می توانست سرپا شود. بعدها فهمیدم که استفاده از بمب خوشهای مثل مین ضدنفر در جنگها ممنوع بوده و متاسفانه عراق از آن به وفور استفاده کرده بود. مین ضدنفر گفتم و یاد سیدمرتضی آوینی افتادم. رفته بودم مجله فیلم مطلبی بدهم که روی بورد تاریخ " مراسم تشییع شهید آوینی " را دیدم. سرم گیج رفت؛ مگر میشود؟ آن زمان هنوز مثل حالا مرگومیر هنرمندان معمولی نشده بود. رفتم به اتاق سردبیر. گلمکانی هم تایید کرد. ظاهرا برای ادامه ساخت روایت فتح به منطقه رفته بوده، که یک مین زیرپایش منفجر میشود و...یک تئوریسین سینمای دینی به این ترتیب رفت و پشت سرش انبوهی کار ناتمام و تعابیر تعریف نشده برجای گذاشت. مثلا سینمای دینی بعد از او شد سینمای معناگرا، سینمای ماورایی و ...که هیچیک منظور آوینی نبودند. مجله فیلم یک بدهی به او داشت: بعدازظهری که لباسشخصیها ریختند تا در مجله را ببندند، امید روحانی با آوینی تماس گرفت و فقط با وساطت او و ریش گروگذاشتنش بود که از آنجا رفتند. بعدتر فهمیدم که او هم اواخر حیاتش مثل رسول ملاقلیپور سختیهایی کشیده بود و بازهم مثل رسول بعد از رفتنش دوباره عزیز شد. تعجب میکنم از کسانی که اجازه کار به رسول ملاقلیپور نمیدادند و بعد از مرگ تصاحبش کردند. مگر نسل سوخته را ملاقلیپور نساخته بود که توقیفش کردند؟ میم مثل مادر هم چندان خوشایندشان نبود. چون از شخصی با شغلی رسمی میگفت که زن و بچهاش را رها کرده و رفته است. مثل ابراهیم حاتمیکیا که وقتی برج مینو را با نیکی کریمی، علی مصفا و محمدرضا شریفینیا میساخت، مغضوب شد و به دلیل نرسیدن وسایل جلوههای ویژه، برای اولین بار شاید در تاریخ سینما از گلولههای واقعی به جای فشنگهای مشقی استفاده کرد.
بازهم مین گفتم و یاد فیلم زیبای اشک سرما (عزیزالله حمیدنژاد) افتادم که بهنظرم بهترین کارش است تاکنون. فیلم درباره عدهای سرباز است که در منطقهای مرزی مین خنثی میکنند. سربازان یک به یک از دست میروند چون دختر کرد زیبارویی(گلشیفته فراهانی) حواسشان را آنطرف مرز پرت میکند. قصه عاشقانه میشود و در آخر هم سربازعاشق (پارسا پیروزفر) که بهترین خنثیکننده هم هست، میرود روی مین و بعد از او هم دختر، که باید همیشه معشوق میماند و حالا عاشق شده.
البته درباره معلولان مطلب جداگانهای داشتهام که خوشبختانه مورد لطف دوستان قرار گرفته بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر