Free Blog Counter

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

بخشی از زندگی امیر كوستوریتسا كه در ایران گم شده است!


تابستان امسال رفته بودم بوسنی‌وهرزه‌گوین برای شركت در جشنواره فیلم سارایوو. گزارش سفرم هم ماه گذشته در مجله فیلم چاپ شده. طبق معمول هركشوری، از فیلمساز صاحب‌نام آن كشور یعنی امیر كوستوریتسا پرسیدم كه در ایران محبوب است و هرموفقیتش در رادیو و تلویزیون و مطبوعات ما به عنوان موفقیت یك فیلمساز بوسنیایی مسلمان بزرگ شمرده می شود. انتظار داشتم آن‌ها از این‌كه فیلمسازشان در ایران شناخته‌شده است، شادمان شوند و قدردانی كنند. اما برعكس دیدم كه چهره‌ها براثر سوال من برافروخته شدند! فهمیدم كه امیر كوستوریتسا – كه فیلم معروفش بابا به ماموریت رفته در جشنواره فجر به نمایش درآمده و تحسین شده بود – یكی از منفورترین چهره‌های هنری بوسنی‌و‌هرزه‌گوین و منفورترین فیلمساز آن كشور است. او كسی بوده كه در میانه جنگ خونین و نابرابر چهارساله، به كشور متخاصم یعنی صربستان پناه برده و به همین دلیل به هیچ‌وجه در بوسنی محبوبیتی ندارد. حتی اسمش را هم از آن پس عوض كرده و گذاشته نمنیا و از آن تاریخ دیگر به بوسنی برنگشته. یعنی جرات نكرده برگردد! او دیگر مسلمان هم نیست. پس لطفا دیگر وقتی از امیر كوستوریتسا یاد می‌كنید با احساس غرور ننویسید: درخشش فیلمساز بوسنیایی مسلمان... كه قبل از همه خودش ناراحت می‌شود و تكذیب می‌كند!




۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

پدرم وقتی رفت... (روز جهانی معلولان مبارک)


اگر بخواهم به معلولان فکر کنم، پیش از همه به یاد پدرم می‌افتم که ماه پیش درگذشت. پدرم در یکی از مسافرت‌های کاریش در شرکت نفت در
زمان جنگ، بر اثر اصابت چند بمب خوشه‌ای یک چشم و یک دستش را از دست داد. خواهرم که سرپرستار بیمارستان شرکت نفت بود، با مادرم تماس گرفت که " دارم با یک مهمان می‌آیم تهران! " و ما هیچ نفهمیدیم. فقط مادرم دانسته بود چه پشت این حرف هست و چه تلخ هم. مسافر، پدرم بود که از فرط ترکش‌ها قابل شناسایی نبود. اگر نبود بدن آماده و ورزشکارش، خدا می‌داند کی می توانست سرپا شود. بعدها فهمیدم که استفاده از بمب خوشه‌ای مثل مین ضدنفر در جنگ‌ها ممنوع بوده و متاسفانه عراق از آن به وفور استفاده کرده بود. مین ضدنفر گفتم و یاد سیدمرتضی آوینی افتادم. رفته بودم مجله فیلم مطلبی بدهم که روی بورد تاریخ " مراسم تشییع شهید آوینی " را دیدم. سرم گیج رفت؛ مگر می‌شود؟ آن زمان هنوز مثل حالا مرگ‌ومیر هنرمندان معمولی نشده بود. رفتم به اتاق سردبیر. گلمکانی هم تایید کرد. ظاهرا برای ادامه ساخت روایت فتح به منطقه رفته بوده، که یک مین زیرپایش منفجر می‌شود و...یک تئوریسین سینمای دینی به این ترتیب رفت و پشت سرش انبوهی کار ناتمام و تعابیر تعریف نشده برجای گذاشت. مثلا سینمای دینی بعد از او شد سینمای معناگرا، سینمای ماورایی و ...که هیچ‌یک منظور آوینی نبودند. مجله فیلم یک بدهی به او داشت: بعدازظهری که لباس‌شخصی‌ها ریختند تا در مجله را ببندند، امید روحانی با آوینی تماس گرفت و فقط با وساطت او و ریش گروگذاشتنش بود که از آن‌جا رفتند. بعدتر فهمیدم که او هم اواخر حیاتش مثل رسول ملاقلی‌پور سختی‌هایی کشیده بود و بازهم مثل رسول بعد از رفتنش دوباره عزیز شد. تعجب می‌کنم از کسانی که اجازه کار به رسول ملاقلی‌پور نمی‌دادند و بعد از مرگ تصاحبش کردند. مگر نسل سوخته را ملاقلی‌پور نساخته بود که توقیفش کردند؟ میم مثل مادر هم چندان خوشایندشان نبود. چون از شخصی با شغلی رسمی می‌گفت که زن و بچه‌اش را رها کرده و رفته است. مثل ابراهیم حاتمی‌کیا که وقتی برج مینو را با نیکی کریمی، علی مصفا و محمدرضا شریفی‌نیا می‌ساخت، مغضوب شد و به دلیل نرسیدن وسایل جلوه‌های ویژه، برای اولین بار شاید در تاریخ سینما از گلوله‌های واقعی به جای فشنگ‌های مشقی استفاده کرد.

بازهم مین گفتم و یاد فیلم زیبای اشک سرما (عزیزالله حمیدنژاد) افتادم که به‌نظرم بهترین کارش است تاکنون. فیلم درباره عده‌ای سرباز است که در منطقه‌ای مرزی مین خنثی می‌کنند. سربازان یک به یک از دست می‌روند چون دختر کرد زیبارویی(گل‌شیفته فراهانی) حواسشان را آن‌طرف مرز پرت می‌کند. قصه عاشقانه می‌شود و در آخر هم سربازعاشق (پارسا پیروزفر) که بهترین خنثی‌کننده هم هست، می‌رود روی مین و بعد از او هم دختر، که باید همیشه معشوق می‌ماند و حالا عاشق شده.
البته درباره معلولان مطلب جداگانه‌ای داشته‌ام که خوشبختانه مورد لطف دوستان قرار گرفته بود.

۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه

مگر گذاشتن ساعت كنار تصویر چقدر سخت است؟

یادم هست ایام آخرین جام جهانی فوتبال وقتی عده‌ای به عدم نمایش ساعت در گوشه تصویر هنگام پخش مسابقات اعتراض می‌كردند، یكی از دست‌اندركاران شبكه سه گفته بود: " نیازی به نمایش زمان مسابقه نیست. خود تلویزیون پخش كننده هر ده دقیقه یك بار زمان را می نویسد! " این شخص كه احتمالا در عمرش به استادیوم فوتبال نرفته بود، نمی‌دانست كه اهمیت نمایش زمان گاهی از اهمیت نمایش تصاویر آهسته هم بیشتر است و نمایش ده دقیقه یك بار زمان بازی به درد هیچ تماشاگری نمی‌خورد! هنگام پخش بازی جوانان ایران با عربستان هم دیدیم كه این مسئله تكرار شد و با حساس شدن بازی در ده دقیقه آخر بسیار اعصاب خردكن شده بود. استرسی كه این‌طور مواقع به بیننده تلویزونی وارد می‌شود با عدم نمایش زمان چندبرابر می‌شود. این درحالی‌ست كه دیده‌ایم در كشورهای ديگراضافه كردن زمان بازی در گوشه تصویر در كانال‌های تلویزیونی پخش كننده بازی‌ها به امری عادی تبدیل شده است. آن‌ها حتی زبان نوشته‌های كانال پخش كننده را كه در آن حوادث بازی و جزئیات آماری را با زبان بومی می نویسند، به زبان خود تغییر می‌دهند. اما ظاهرا این‌گونه جزئیات را صداوسیما هنوز به چشم حركات خارق‌العاده می‌نگرد و آن‌ها را اگر نه ناممكن، غیرضروری می‌خواند. اين مشكل در بازی ايران با ژاپن هم تكرار شد. برای بازی با ژاپن البته قبل از اين‌ها كار تمام شده بود و گل چهارم ژاپن كاری كرد كه كسی كاری به كار ساعت نداشت!

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

شما بود ید سوت زد ید؟(در حاشیه بازی ایران با کره شمالی)

اتفاق عجیبی در حاشیه بازی ایران با کره شمالی رخ داد که شاید در فوتبال جهان نادر بود. ماجرا از این قرار بود که هروقت بازیکنان کره به سمت ایران حمله می کردند، آقایی که نمی دانم کجای استادیوم نشسته بود، ناگهان در سوت داوری خود می دمید و بازیکنان را دچار شک می کرد. هرچند که کار او بازیکنان هردو تیم را دچار تردید در ادامه بازی می کرد، از آنجا که بازیکنان تیم ما تجربه بیشتری در زمینه اینگونه حرکات عجیب و غریب داشتند زودتر خودشان را جمع و جور می کردند. اما نکته جالب تر نحوه سوت زدن تماشاگر صاحب توپ بود که بسیار حرفه ای بود و هرگز از سوتش بیهوده استفاده نمی کرد! مثلا درست زمانی که یک فوروارد کره ای فرار می کرد و بازیکنی برایش توپ ارسال می کرد، سوت تماشاگر به نشانه آفساید به صدا درمی آمد. این اتفاق زمانی که کره ای ها یک ضربه کشته را از گوشه به روی دروازه فرستادند هم افتاد و وقتی توپ روی هوا سرگردان بود، سوتی که به صدا درآمد نشان از در محوطه آفساید بودن کره ای ها داشت. حتی یک بار زمانی که رحمتی برای گرفتن توپ سرگردان درهوا بلند شد و کره ای ها قصد پریدن با او را داشتند، سوت به صدادرآمده به نحوی بود که انگار به روی رحمتی خطا شده و بازی باید متوقف شود. انگار این شخص محترم کلاس داوری رفته بود و می دانست داوران فوتبال معمولا چه وقت از یک صحنه در فوتبال سوت می زنند. از همه مهم تر این که با وجود بازدید سفت و سخت بدنی مردم هنگام ورود به ورزشگاه، معلوم نیست این تماشاگر حرفه ای چطور توانسته بود سوتی را که مشابه سوت داور مسابقه بود با خود به داخل بیاورد. با این وضعیت احتمالا کره ای ها برای بازی برگشت بین تماشاگران یک دست سفیدپوش خود سوت هایی را هم توزیع خواهند کرد!

۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

قلعه نویی درست است، نه قلعه نوعی!

"قلعه نو" نام مکانی است در جنوب تهران. اگر به سمت اتوبان قم حرکت کنید، تابلوی خروجی به " قلعه نو" ر امی بینید. اسم مربی تیم فوتبل استقلال، امیر قلعه نویی هم از آن محل گرفته شده. قلعه نو یعنی قلعه جدید و تازه، درحالی که قلعه نوع کاملا بی معنی است! در صداوسیما فقط  برنامه نود بود که نام خانوادگی امیر را درست می نوشت که آن هم اخیرا می نویسد:"امیر قلعه نوعی"! حکایت فرشاد پیوس است که بعد از سالها یک روز کشف شد نام خانوادگیش اشتباه تلفظ می شده! اما امیر قلعه نویی را از راه آهن می شناسیم، جایی که بسیار جوان بود و به عنوان هافبک وسط با مربیش ناصر ابراهیمی گل کرد. وقتی ابراهیمی رفت شاهین، قلعه نویی هم گفت "هرجا ناصرخان برود، من هم می روم." و خیلی پرسروصدا ملحق شد به شاهین. ابراهیمی از شاهین تیمی ساخت که جلوی همه تیم ها شاخ شده بود. جالب است که بعد از این همه سال، قلعه نویی هنوز نسبت به ناصر ابراهیمی ارادت دارد و وقتی مربی تیم ملی شد، او را در که دیگر یک مربی خارج از رده شده بود، به عنوان دستیار به تیم ملی دعوت کرد. قلعه نویی اینقدر باهوش بود که بداند پایان دوران فعالیتش به عنوان بازیکن – و نه بازیگر چنانکه گزارشگران صداوسیما می گویند- را در یک تیم پرهوادار به نام استقلال به پایان ببرد تا بعد هم  درهمان جا ماندگار شود.  

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

در گزارش لاليگا رخ داد: اشتباه بزرگ عادل فردوسى‌پور

ديشب عادل‌ فردوسى‌پور مسابقه‌اى از لاليگا بين بارسلونا و اسپانيول را گزارش مى‌کرد، که دوربين مربى تيم اسپانيول را نشان داد. فردوسى‌پور که علاقه دارد هميشه اطلاعات جانبى در مورد سوژه‌هاى مسابقه بدهد تا کار را جذاب‌ترکند، اين بار به مربى اسپانيول اشاره‌هايى کرد- که اى کاش نمى‌کرد! چون اسم مربى بود بارتلومه مارکز که فردوسى‌پور گفت " لقب بازيگرى او " تين تين " بوده است. " غافل از اين‌که تين تين همان TinTin است که به آن با تلفظ فرانسوى " تن تن " مى‌گوييم! وقتى‌گفته مى‌شود فلانى‌لقبش تن تن است، يعنى در رفتار و سرووضع و مدل موهايش، شخصيت تن تن، قهرمان کميک‌استريپ‌هاى نويسنده بلژيکى هرژه را القاء مى‌کند. فردوسى‌پور که کمى اسپانيايى مى‌داند و زيرنويس‌هاى آمار بازى به اين زبان را به‌درستى ترجمه مى‌کند، اين بار نشان داد که لازم است نه تنها کمى زبان فرانسه که تاحدى هم معلومات عمومى بياموزد.
اشتباه دوم او که درحال تبديل شدن به يک غلط مصطلح است، همان به‌کاربردن عبارت " بازيگر " براى يک فوتبالست بود. درحالى‌که فوتباليست يک " بازيکن " است و " بازيگر " کسى است که بر صحنه تئاتر يا پرده سينما ظاهر مى‌شود، گزارشگران ورزشى غالبا اين دو را باهم اشتباه مى‌گيرند.

۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

چرا كسی زبان افشین قطبی را نمی‌فهمد؟

باز هم افشین قطبی گل كاشت و با یك جمله خبرنگاران ورزشی را به‌هم ریخت. البته بلافاصله توضیح داد كه اشكال كارش همچنان زبان فارسی است و وقتی جمله‌ای را از در ذهنش به انگلیسی ترجمه می‌كند و به فارسی می‌گوید، نمی‌داند چرا همه چیز به‌هم می‌ریزد! حرف قطبی را متاسفانه هیچ‌وقت خبرنگارها جدی نگرفتند. اما ما جدی می‌گیریم، چون گمان می‌كنیم كسی كه با ادب و تربیت خاصش ادبیات مربیان لیگ برتر را تغییر داده، نمی‌تواند چنین بی‌ادبانه و بی‌مهابا به خبرنگاران حمله كند. فراموش نكنیم كه قطبی آدم دنیادیده‌ای است و با خبرنگارانی بسیار حرفه‌ای‌تر از خبرنگاران ما سروكار داشته است. پس اشكال كار كجاست؟
ترجیح می‌دهم به حرف خود قطبی برگردم. او بار قبل به خبرنگاران گفته بود شما Crazy هستید و خبرنگاران جواب داده بودند كه : " دیوانه خودتی! " در حالی‌كه این لغت در زبان انگلیسی معنی كاملا متفاوتی دارد و بیشتر دیوانه‌وار و عاشق و شوریده و عجیب معنی می‌دهد كه به نظر می‌رسد این آخری منظور قطبی بوده است. اما اخیرا كه خبرنگاران را حیوان خوانده بود، خبرنگاران بیشتر از كوره دررفتند. اما بازهم مربی بخت‌برگشته تقصیری نداشت و تنها آن‌چه را به لحظه‌ای برزبانش جاری شده بود، بيان كرده بود. غافل از اين‌كه فارسی سال‌هاست كه ديگر زبان مادری او نيست! قطبی جمله‌ای نظیر "! You are such an animal" را در ذهنش به فارسی ترجمه كرده بود كه ترجمه‌اش بازهم می‌شود: " شما چه آدم های عجیبی هستید! " یا حداكثر: " شما دیگر چه جانورانی هستید! " و اصلا " شما حیوان هستید! " معنی نمی‌دهد كه معنی بسيار زشتی دارد. اما در این مورد دوم باید به عصبانیت قطبی حق بدهیم. درحالی‌كه ماركو، دستیار برزیلی او برای ملاقات پدرش كه سكته مغزی كرده بود، به وطن سفر كرده بود، خبرنگاران دلیل ذكرشده برای سفر او را دروغین خوانده بودند تا مربی آرام پرسپولیس جوش بیاورد. وقتی پدر ماركو چند روز بعد فوت كرد، روسیاهی به زغال ماند و خبرنگاران البته عذرخواهی نكردند. هرچند قطبی بارها برای جمله‌ای كه بد ترجمه كرده بود، بارها عذرخواهی كرد.


۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

جمله رونالد ریگان در مناظره تلویزیونی با جیمی كارتر كه سرنوشت انتخابات را در سال 1980 تغییر داد

از امشب فیلم‌های انتخاباتی نامزدهای ریاست جمهوری آمریكا آغاز می‌شود. معمولا بحث و جدل‌هایی سرنوشت‌ساز در این فیلم‌ها و مناظره‌های تلویزیونی ردوبدل می‌شود كه تاثیر زیادی بر مردم دارد. این شیوه مبارزه انتخاباتی از دهه شصت میلادی در آمریكا آغاز شده و یكی از معوف‌ترین‌شان هم بین كندی و نیكسون درگرفته بود. كسانی كه این مناظره را دیده بودند، رای به پیروزی كندی داده بودند.
اما مناظره‌ای كه مشهور است سرنوشت انتخابات را عوض كرده، مناظره رونالد ریگان با جیمی كارتر در سال 1980 بوده است كه در آن ریگان كه به عنوان یك بازیگر مشهور با دوربین و تلویزیون آشنا بود، رو به كارتر كرد و با یك سوال جنگ را مغلوبه كرد:" به وضع خود شما نسبت به چهار سال پیش بهتر شده است یا بدتر؟ " مكث كارتر و جمع و جور كردن خودش در برابر این سوال همان و باختن در مناظره همان.
حال سوال دیگری مطرح است. خردادماه آینده چه كسی همین سوال را از رییس‌جمهور خواهد كرد و چه پاسخی خواهد شنید؟ آیا همین سوال در ایران هم می‌تواند سرنوشت‌ساز باشد یا در میان جواب‌های مبهم و سرگردان گم خواهد شد؟ 

۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه

اینجا پارالمپیك است: جايی برای انسان ‌بودن



چندروزی است كه بازی‌های پارالمپیك (المپيك معلولين)شروع شده و اگر پای تلویزیون نشسته باشید باید تابه‌حال از ویژگیهای منحصربه‌فرد این بازی‌ها جاخورده باشید. اگر بازی های المپیك را جلوه‌ای از دوستی بین مردم كشورهای پنج قاره است، بی‌تردید بازی‌های پارالمپیك مظهر انسانیت محسوب می‌شود؛ جایی كه اثری از تحقیر و شكست درآن دیده نمی‌شود. مثلا در مسابقات فوتبال اگر تیمی بیش از ده گل به تیم مقابل بزند، تنها ده گل زده به‌حساب می‌اید و نه بیشتر! جلوه‌های زیبای تصویری در این مسابقات فراوانند: در دوومیدانی دونده نابینایی شركت كرده بود كه مردی دركنارش تمام مساقه را دوید تا به او مسیر مسابقه را نشان بدهد. در شنا یك شناگر روس بدون دست در كرال پشت شركت كرد. مربی این شناگر روس شانه‌هایش را وقتی وارد آب شد با دو دست گرفته بود تا او زیر آب نرود و ثابت بایستد و آماده شروع مسابقه شود. و جالب است بدانید كه همین شناگر اول هم شد! هنگام گرفتن مدال طلا، دسته گل را دور گردنش انداختند و او مدال را بین دندان‌هایش گرفت. در مسابقات شنا اتفاق خارق‌العاده دیگری هم رخ داد: مردی سیاهپوست بعد از آن‌كه بقیه شناگران به خط پایان رسیدند، با كندی شنا كرد و بعد از سه دقیقه به آخر خط رسید. بقیه شناگران در آب ماندند و وقتی او به آخر رسید برایش دست زدند. اما باید می‌دیدید تماشاگران چطور برای تشویقش ایستادند و چه غوغایی برای این شناگر كردند. اینجا پارالمپیك است: جایی كه نفر آخر را بیش از قهرمان مدال طلا گرفته تشویق می‌كنند!
آدم‌های سالم باید از پاراالمپیكی‌ها خیلی چیزها یاد بگیرند. امسال هم دونده‌ای كه با پاهای مصنوعی شركت كرده بود، در دوی سرعت اول شد و از خیلی آدم‌های سالم سریعتر دوید. او نشان داد كه ژان پل سارتر درباره اراده آدمی راست می‌گفت: " اگر كسی كه از ناحیه پا معلول است برنده مسابقات دو نشود، فرد بی‌اراده‌ای‌ست." مسابقات در كلاس‌های متفاوتی برگزار می‌شود. مثلا شنا در 12 كلاس مختلف برای افرادی با معلولیت‌های گوناگون به‌اجرادرمی‌آید. در جودوی نابینایان فن‌های عجیبی اجرا می‌شد: پای حریف در یك لحظه به دست دیگری می‌افتاد و از زمین بلندش می‌كرد و بی‌انكه چیزی ببیند ضربه‌اش می‌كرد. در این مسابقات شركت‌كننده‌ای علاوه بر نابینایی ناشنوا هم بود – كه با علامت دایره قرمز روی شانه‌اش از دیگران متمایز می‌شد. باید رفتار داور با او را می‌دیدید كه چگونه با لمس مهربانانه بدنش علامت‌ها را به او یادآور می‌شد.
بازی‌های المپیك مظهر انسانیتند. به دوروبرمان نگاه كنیم تا ببینیم چقدر این انسانیت هنوز در ما باقیست و چقدر از آن ازدست رفته است. یادم هست دبستان كه بودیم پسری كه مشكل ذهنی داشت در كلاس‌مان بود. مادر این پسربچه هرروز زنگ تفریح به مدرسه می‌امد و از تك‌تك بچه‌ها تمنا می‌كرد با پسرش بازی كنند. گاه كار این مادر به التماس و گریه هم می‌كشید. اما می‌دانید مادران بچه‌های دیگر چه‌ می‌كردند؟ هر روز در اتاق مدیر جمع می‌شدند نا حكم اخراج پسرك را كه از نظر آنها باعث افت تحصیلی دیگرا شده بود، بگیرند. هنوز بعد از این همه سال چهره ملتمس آن مادر كه به یادم می‌افتد، تنم می‌لرزد، عجب مادری بود! خارجی‌هایی كه به ایران می‌آیند همیشه می‌پرسند چرا ایرانی‌ها بچه های معلول خود را در خانه پنهان می كنند. به‌راستی چرا؟

۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

روز حسرت: حرفه‌ای و از سر صبر و حوصله

مرسوم نیست که یک منتقد درباره یک قسمت از سریالی بنویسد. اما هر قاعده‌ای استثنا هم دارد. پس می‌شود درباره قسمت هفتم "روز حسرت" به عنوان يك قسمت مستقل نوشت که سه‌شنبه شب پخش شد و تا به‌حال بهترین قسمت از سریال‌های ماه رمضان امسال بوده است. این قسمت از سریال نشان داد که سیروس مقدم – که سریال جذاب "نرگس" را در کارنامه‌اش دارد که اصلا نوع پخش سریال در صداوسیما را متحول کرد و مثلا شبانه يا يك شب درميان كرد – در هول و ولای سریال‌سازی با عجله در ماه رمضان تلویزیون، راضی نیست از کیفیت کارش بکاهد و دقت زیادی در کارش به‌خرج می‌دهد. در این قسمت از سریال اولین حرکت متهورانه کارگردان کنار گذاشتن معصومه به عنوان یکی از شخصیتهای مهم سریال بود. اما همین حرکت در سریال به زیبایی انجام شد: بعد از اینکه معصومه در اتاقش تنها می‌ماند و شروع به رازونیاز با خدا می‌کند، دوربین از خانه و بعد از باغ بالا می‌رود تا عروج روحش را به‌نمایش بگذارد. بعد از آن‌هم وقتی در خواب نرجس به شکلی ترسناک برمی‌خیزد و خبر مرگش را می‌دهد، زمینه برای حرکت بعدی آغاز می‌شود: نرجس از خواب می‌پرد و وارد اتاق می‌شود که دوربین بالا می‌رود و همان پرواز روح را به‌نمایش می‌گذارد. بار دوم که نما را از بالا می‌بینیم معنایی متفاوت دارد: انگار معصومه است که از بالا با نمای ‌p.o.v خود به پایین می‌نگرد و روحی‌ست كه به جسم خود و نرجس نگاه می‌كند. اما از بحث‌های تماتیك كه بگذریم، به لحاظ تكنیكی نیز "روز حسرت" حرف‌هایی برای گفتن دارد. نمونه‌اش نورپردازی درخشان صحنه‌های اتاق معصومه است كه به طور موضعی چهره‌اش را هرچه بیشتر معصوكانه جلوه می‌دهد. به همین ترتیب می‌شود به حركت دوربین در هنگام ورود نرجس به اتاق معصومه اشاره كرد كه همان مسیر حركت نگاهش در خواب را می‌پیماید و به خوبی توازی رویای صادقه‌اش با واقعیت را تداعی می‌كند. اين نشانه‌ها می‌گويند كه سيروس مقدم به زبان تصوير هرچه بيشتر نزديك می‌شود. اتفاقا به‌نظر مي‌رسد سير سريال هم با نزديك شدن شخصيت نرجس به فضايي ماورايی بازهم تصويری‌تر به پيش رود.  
همچنين می‌شود از بازی‌های سريال نوشت و بازگشت افسانه بايگان را در اين بار در كنار فرامرز قريبيان امری خجسته شمرد. هرچند گاه در عكس‌العمل‌های بايگان دوری او از سينما و تلويزيون ديده مي‌شود و بازيش دچار سردرگمی‌ست. همچنان‌كه عصبيت حاضر در چهره پوريا پورسرخ از جنس سينما نيست و بيش از حد نگران نشانش می‌دهد. اما نام پديده را بي‌ترديد بايد بر مهراوه شريفي‌نيا نهاد كه نشان مي‌دهد از دزد عروسك‌ها (محمدرضا هنرمند) در سال 1368 تا روز حسرت چه تجربه‌هاي گرانبهايی را آموخته است.

۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

دستگاه 5 ثانيه اي چطور مسابقات فوتبال را قيچي مي کند؟

باز هم مسابقات فوتبال پخش زنده يورو 2008 با پخش تصاوير تکراري گل ها و موقعيت هاي خطرناک تکراري، به کام " بينندگان عزيز" تلخ شد. اما ماجراي دستگاه معروف تاخيردهنده مسابقات پخش مستقيم ورزشي موسوم به " پنج ثانيه اي " فقط به مسابقات يورو 2008 محدود نمي شود. گرچه اين بار هم تصوير درست لحظه اي که ميشل پلاتيني جام قهرماني را به ايکر کاسياس مي داد قطع شد ـ گيرم اين بار به بهانه پخش آگهي - تا فرياد مردم در خانه ها درآيد. اما برخورد نگارنده با اين دستگاه به بيش از ده سال قبل برمي گردد؛ زماني که به همراه ديگر خبرنگاران سينمايي به صداوسيما دعوت شده بوديم و به محض رسيدن به بخش خبر همگي با ناباوري سراغ دستگاهي را گرفتيم که قرار بود کار مميزي در تلويزيون را سروساماني بدهد و پخش مستقيم مسابقات فوتبال از آن پس بي دغدغه آغاز شود. اوايل کار هنگام قطع تصاوير مستقيم، تصاوير بي ربطي پخش مي شد؛ مثلا هنگام پخش بازي دو تيم ايتاليا و فرانسه ناگهان تصاويري از تماشاگراني پخش مي شد که تيم نفت آبادان را با پلاکاردهاي بزرگي در دست تشويق مي کردند. گمانم همان ايام بود که جواد خياباني اشتباهي تاريخي را مرتکب شد: بازي پرسپوليس و پليس عراق را مي ديديم که ناگهان خياباني بين گزارش هيجان زده شد و گفت "با تلاش فراوان همکاران مان اين بازي را بدون حتي يک ثانيه تاخير مشاهده مي کنيد " که ناگهان دستگاه تاخيردهنده مشکل پيدا کرد و با پخش تصاوير مستقيم، تاخير پنج ثانيه اي از بين رفت تا تذکر بي مورد خياباني به يک دروغ تاريخي منجر شود. برخي ازهمکاران مطبوعاتي به دليل همين تفکر تبليغاتي – که نمونه ديگرش را در افتتاحيه المپياد ايرانيان در سال گذشته ديديم که در آن علي آبادي را " پدر ورزش ايران " خواند - و برخوردهاي حماسي، خياباني را بيشتر مناسب فيلم هاي تاريخي مي دانند تا مسابقات فوتبال. حالا هم که فردوسي پور با ديدي قوي و هوشمندي بيشتري نسبت به ديگران، از بقيه گزارشگران پيشي گرفته. از طرفي نحوه برخورد گزارشگران با تصاوير جايگزين شده توسط دستگاه هم متفاوت شده و ديگر نمي گويند " انگار مشکلي در پخش تصاوير بوجود آمده " و با خونسردي مثلا مي گويند " يک بار ديگر صحنه گل را با هم مرور مي کنيم..." تا همه چيز را عادي جلوه دهند. مشکل تنها از اپراتور سيستم است که طبق معمول معياري براي قطع تصاوير ندارد و گاه مثل صحنه اعطاي جام هول مي شود و کار را خراب مي کند. اين نکته البته به افتضاح قطع چندباره بيش از ده دقيقه اي تلويزيون سويس در بازي نيمه نهايي آلمان و ترکيه درشهر بازل ربطي نداشت که سال ها بود هنگام پخش مسابقاتي در اين سطح رخ نداده بود.

اما شروع مسابقات يورو 2008 همراه بود با تبليغ توپ جديد فيفا براي مسابقات که ينس لمن به عنوان يک دروازه بان با تجربه – که بدترين تورنمنت عمرش را پشت سر گذاشت- از حرکت هاي ناگهاني آن ايراد گرفت. هنر توپ هوشمند جديد اين بود که داوران را قادر مي کرد گذشتن توپ از خط دروازه را تشخيص دهند، اما طنز ماجرا هم اين بود که حتي يک بار هم توپ مشکوکي به خط دروازه ها نزديک نشد و توانايي منحصر به فرد توپ جديد عملا بي استفاده ماند. پايان مسابقات هم همراه بود با اشتباه برنامه يورو 2008 که بعد از بازي فينال اعلام کرد داويد ويا با وجود بازي نکردن در بازي فينال به عنوان بهترين بازيکن جام انتخاب شده، که اصلا خبري اشتباه بود. اين بارهم بهترين بازيکن که ژاوي اسپانيايي بود از ميان بازيکنان حاضر در فينال انتخاب شده بود و ويا فقط به عنوان بهترين گلزن جايزه گرفته بود.

مثل هر جامي اينجا هم تصاوير زيبا کم نبودند؛ از تماشاگراني با لباس خرس يا گاو وحشي به تناسب طرفداري از کشور متبوعشان گرفته تا نوجواناني کنار پيرمردها. اينجا عشق و عرق ملي فراتر از انگيزه هاي باشگاهي صحنه هاي زيبايي را رقم مي زدند. به همين دليل بود که وقتي خبرنگاران آلماني از يواخيم لوو پرسيدند " آيا قول مي دهيد آلمان را به نيمه نهايي ببريد؟ " او با يک کلمه همه را مسحور کرد " بله، قول مي دهم " و به قولش هم عمل کرد تا خبرنگاران آلماني مفهوم جواب قاطعش را بعدها بفهمند.

اما شاهکارهاي تصويربرداري هم کم نبودند: وقتي شوت بازيکن ترک در بازي با آلمان به تير دروازه خورد در يک هلي شات فوق العاده ديديم که چطور و با چه ضربي توپ به سمت آسمان رفت و به طرف دوربين آمد. نمايي از تماشاگر ايتاليايي که چهره غمگينش را بين پرچم سه رنگ ايتاليا پنهان کرده بود هم جالب بود. اما هوشمندي بي نظير را در بازي ايتاليا با فرانسه ديديم. در اين بازي همزمان با بازي حساس ديگر گروه بين هلند و روماني، يک دوربين جواني ايتاليايي را زير نظر داشت که بازي همزمان را از طريق راديو گوش مي کرد. هنگام به ثمر رسيدن هر دو گل هلند ابتدا تصوير قطع مي شد به شادي اين جوان که راديو را از گوشش بر مي داشت و به همه اعلام مي کرد هلند گل زده تا ايتالياييها را خوشحالي کند و بعد تصوير قطع مي شد به گل هاي هلند در استاديومي ديگر.

۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه

بي تفاوتي؛ ويژگي فيلم هاي شاخص سال 1387

امسال انتظار داشتيم هرچه سينماي ايران طي سال رو به جلو مي رود، جايي همه چيز درست شود و سينماي ما حرفي براي گفتن پيدا كند؛ اما نشد كه نشد. آن چه سال گذشته بعضي از دوستان منتقد هشدارش را داده بودند، متاسفانه امسال رخ داد؛ پارسال از نوعي بي خاصيتي و خنثي بودن و بي تفاوتي سخن مي رفت كه هم اكنون عنصر برجسته فيلم هاست. اتفاقا بهترين فيلم اين سينما بايد هم به همين سادگي(رضا ميركريمي) باشد كه اطلاق فيلم بي خاصيت به آن بهترين صفت است. خوب، از كسي مثل ميركريمي انتظار نداريم زير و بم چهره و نيم رخ فتوژنيك بازيگرش را نشناسد يا معني ريتم را نفهمد. او كاركشته ساختار و ساختن فيلم هاي دشوار است. هرچند نگارنده فيلم قبلي او خيلي دور خيلي نزديک را نيز تاحدي شعاري مي داند، اما آثار ميركريمي را نمي شد لااقل خنثي خواند. فيلم خنثي فيلمي است مثل چراغي در مه (پناه برخدا رضايي)، حس پنهان (مصطفي رزاق كريمي)، كنعان (ماني حقيقي) و... يعني فيلمي كه در خلأ حركت مي كند و در هرمكان و زماني مي تواند رخ دهد. البته اين ويژگيها به خودي خود در سينما قابل تعريف هستند و براي خود سبكي محسوب مي شوند. اما اين كه طي يك سال ناگهان از طريق سياست هاي فرهنگي – نوشته يا نانوشته - سينماي ايران به فيلم هايي اين چنين هدايت شود، جاي بحث دارد.
با اين تعريف حتي فيلم آواز گنجشك ها (مجيد مجيدي) هم فيلمي به شدت دچار ملاحظات به نظر مي رسد. در اين فيلم وقتي كريم (رضا ناجي) به شهر مي رود، انتظار داريم در برابر آن چه مي بيند عكس العمل نشان دهد و يا دچار تغيير نگاه شود. اما انگار به سرعت همه چيز را بعد از مجروح شدن در خانه از ياد مي برد و فيلم سرگردان به پايان مي رسد، درست مثل شترمرغ هاي فيلم كه نه شترند و نه مرغ. اين كه از بازي ناجي خنديديم و طنز مجيدي كه در بيدمجنون غيبش زده بود دوباره پيدايش شد، البته چيزي به فيلم اضافه نمي كند ( عجيب اين كه درست بعد از فرياد مورچه ها ساخته محسن مخملباف، مجيدي آواز گنجشك ها را مي سازد و بعد هم در را مي اندازد روي دوش كريم تا مثل اپيزود در ساخته محسن مخملباف از قصه هاي كيش با خود ببرد تا ما ندانيم اين ها اداي دين هستند يا پاسخنامه اي به فيلمساز پيش کسوت مجيدي). همان طور كه در فيلم هميشه پاي يك زن در ميان است (كمال تبريزي) هم خنديدن ها چيز تازه اي به فيلم نمی افزايد. كمال تبريزي در اين وضعيت به چند متلك سياسي از قول پليس فيلمش بسنده می می کند و چنان آشفته بازاري به وجود می آورد كه تماشاگر فرصت احساس خلأ و بي خاصيتي پيدا نمی کند. در واقع تماشاگر به دنبال اين است كه ببيند كجا اين آشفتگي ها به سرانجام مي رسد و جمع مي شود، اما اين اتفاق هرگز نمي افتد و اين نكته كه تمام حقه ها زير نظر زني براي جلب توجه شوهرش باشد، به فيلم نمي چسبد. اما درست در سالي كه فيلمسازان باتجربه تر سعي در پنهان كردن دغدغه هايشان در سلولوئيد دارند، جوان ها با سرعت از كنارشان می گذرند. از مهرشاد كارخاني با فيلم ريسمان باز گرفته تا محمدعلي باشه آهنگر با فرزند زمين و دو گل سينمايی يعني تنها دو بار زندگي مي كنيم (بهنام بهزادي) و انتهاي زمين (ابوالفضل صفاري). اين فيلم ها بوي سينما مي دهند و بوي امروز را. نگاه كنيم كه جوان فيلم بهزادي در فواصل ترجيع بندهاي برفي چقدر چهره آشنايي دارد و افسردگي و غمش، تنهايي هايش و اين كه هرگز وقت نكرده به خودش برسد، چقدر به ما نزديك است. جسارت باشه آهنگر در انتخاب موضوع جسدها و درواقع استخوان هاي باقيمانده از جنگ، فقط از يك فيلمساز جوان برمي آيد كه همكاري درخشاني با عليرضا زرين دست داشته است. انتهاي زمين هم كه از آدم هاي به آخر خط رسيده در همين دنياي دور و برمان مي گويد، با وجود امكاني كه شخصيت اصلي در اختيار فيلمساز قرار داده، جا خالي نمي دهد. دو جوان فيلم ريسمان باز هم از ميان همين مردم هستند؛ آدم هايي كه به رغم توانايي هايشان ته خط جا خوش كرده اند. چه دلچسب بود تماشاي اين فيلم هاي مهجور و غافلگير شدن بعد از شروع فيلم. بابك حميديان بي ترديد يکي از بهترين بازيگران مرد نقش دوم امسال خواهد بود. ريسمان باز خوب شروع مي شود، خوب جلو مي رود و فوق العاده تمام مي شود؛ فيلم مثل خورشيد زيبايي كه در حال غروب است، در نهايت بدبختي از اميد مي گويد. جوان ها امسال تحرك را به سينماي ايران تزريق کرده اند و جلوي سكون فيلم هاي ديگر را گرفته اند. فرزاد موتمن هم که هميشه با هيجان از گودار و هارتلي مي گفت امسال با فيلم جعبه موسيقي به سينماي ديني رسيده است كه هيچ گونه سنخيتي با آن ندارد.