تابستان امسال رفته بودم بوسنیوهرزهگوین برای شركت در جشنواره فیلم سارایوو. گزارش سفرم هم ماه گذشته در مجله فیلم چاپ شده. طبق معمول هركشوری، از فیلمساز صاحبنام آن كشور یعنی امیر كوستوریتسا پرسیدم كه در ایران محبوب است و هرموفقیتش در رادیو و تلویزیون و مطبوعات ما به عنوان موفقیت یك فیلمساز بوسنیایی مسلمان بزرگ شمرده می شود. انتظار داشتم آنها از اینكه فیلمسازشان در ایران شناختهشده است، شادمان شوند و قدردانی كنند. اما برعكس دیدم كه چهرهها براثر سوال من برافروخته شدند! فهمیدم كه امیر كوستوریتسا – كه فیلم معروفش بابا به ماموریت رفته در جشنواره فجر به نمایش درآمده و تحسین شده بود – یكی از منفورترین چهرههای هنری بوسنیوهرزهگوین و منفورترین فیلمساز آن كشور است. او كسی بوده كه در میانه جنگ خونین و نابرابر چهارساله، به كشور متخاصم یعنی صربستان پناه برده و به همین دلیل به هیچوجه در بوسنی محبوبیتی ندارد. حتی اسمش را هم از آن پس عوض كرده و گذاشته نمنیا و از آن تاریخ دیگر به بوسنی برنگشته. یعنی جرات نكرده برگردد! او دیگر مسلمان هم نیست. پس لطفا دیگر وقتی از امیر كوستوریتسا یاد میكنید با احساس غرور ننویسید: درخشش فیلمساز بوسنیایی مسلمان... كه قبل از همه خودش ناراحت میشود و تكذیب میكند!
۱۳۸۷ آذر ۱۹, سهشنبه
بخشی از زندگی امیر كوستوریتسا كه در ایران گم شده است!
تابستان امسال رفته بودم بوسنیوهرزهگوین برای شركت در جشنواره فیلم سارایوو. گزارش سفرم هم ماه گذشته در مجله فیلم چاپ شده. طبق معمول هركشوری، از فیلمساز صاحبنام آن كشور یعنی امیر كوستوریتسا پرسیدم كه در ایران محبوب است و هرموفقیتش در رادیو و تلویزیون و مطبوعات ما به عنوان موفقیت یك فیلمساز بوسنیایی مسلمان بزرگ شمرده می شود. انتظار داشتم آنها از اینكه فیلمسازشان در ایران شناختهشده است، شادمان شوند و قدردانی كنند. اما برعكس دیدم كه چهرهها براثر سوال من برافروخته شدند! فهمیدم كه امیر كوستوریتسا – كه فیلم معروفش بابا به ماموریت رفته در جشنواره فجر به نمایش درآمده و تحسین شده بود – یكی از منفورترین چهرههای هنری بوسنیوهرزهگوین و منفورترین فیلمساز آن كشور است. او كسی بوده كه در میانه جنگ خونین و نابرابر چهارساله، به كشور متخاصم یعنی صربستان پناه برده و به همین دلیل به هیچوجه در بوسنی محبوبیتی ندارد. حتی اسمش را هم از آن پس عوض كرده و گذاشته نمنیا و از آن تاریخ دیگر به بوسنی برنگشته. یعنی جرات نكرده برگردد! او دیگر مسلمان هم نیست. پس لطفا دیگر وقتی از امیر كوستوریتسا یاد میكنید با احساس غرور ننویسید: درخشش فیلمساز بوسنیایی مسلمان... كه قبل از همه خودش ناراحت میشود و تكذیب میكند!
۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه
پدرم وقتی رفت... (روز جهانی معلولان مبارک)
اگر بخواهم به معلولان فکر کنم، پیش از همه به یاد پدرم میافتم که ماه پیش درگذشت. پدرم در یکی از مسافرتهای کاریش در شرکت نفت در زمان جنگ، بر اثر اصابت چند بمب خوشهای یک چشم و یک دستش را از دست داد. خواهرم که سرپرستار بیمارستان شرکت نفت بود، با مادرم تماس گرفت که " دارم با یک مهمان میآیم تهران! " و ما هیچ نفهمیدیم. فقط مادرم دانسته بود چه پشت این حرف هست و چه تلخ هم. مسافر، پدرم بود که از فرط ترکشها قابل شناسایی نبود. اگر نبود بدن آماده و ورزشکارش، خدا میداند کی می توانست سرپا شود. بعدها فهمیدم که استفاده از بمب خوشهای مثل مین ضدنفر در جنگها ممنوع بوده و متاسفانه عراق از آن به وفور استفاده کرده بود. مین ضدنفر گفتم و یاد سیدمرتضی آوینی افتادم. رفته بودم مجله فیلم مطلبی بدهم که روی بورد تاریخ " مراسم تشییع شهید آوینی " را دیدم. سرم گیج رفت؛ مگر میشود؟ آن زمان هنوز مثل حالا مرگومیر هنرمندان معمولی نشده بود. رفتم به اتاق سردبیر. گلمکانی هم تایید کرد. ظاهرا برای ادامه ساخت روایت فتح به منطقه رفته بوده، که یک مین زیرپایش منفجر میشود و...یک تئوریسین سینمای دینی به این ترتیب رفت و پشت سرش انبوهی کار ناتمام و تعابیر تعریف نشده برجای گذاشت. مثلا سینمای دینی بعد از او شد سینمای معناگرا، سینمای ماورایی و ...که هیچیک منظور آوینی نبودند. مجله فیلم یک بدهی به او داشت: بعدازظهری که لباسشخصیها ریختند تا در مجله را ببندند، امید روحانی با آوینی تماس گرفت و فقط با وساطت او و ریش گروگذاشتنش بود که از آنجا رفتند. بعدتر فهمیدم که او هم اواخر حیاتش مثل رسول ملاقلیپور سختیهایی کشیده بود و بازهم مثل رسول بعد از رفتنش دوباره عزیز شد. تعجب میکنم از کسانی که اجازه کار به رسول ملاقلیپور نمیدادند و بعد از مرگ تصاحبش کردند. مگر نسل سوخته را ملاقلیپور نساخته بود که توقیفش کردند؟ میم مثل مادر هم چندان خوشایندشان نبود. چون از شخصی با شغلی رسمی میگفت که زن و بچهاش را رها کرده و رفته است. مثل ابراهیم حاتمیکیا که وقتی برج مینو را با نیکی کریمی، علی مصفا و محمدرضا شریفینیا میساخت، مغضوب شد و به دلیل نرسیدن وسایل جلوههای ویژه، برای اولین بار شاید در تاریخ سینما از گلولههای واقعی به جای فشنگهای مشقی استفاده کرد.
بازهم مین گفتم و یاد فیلم زیبای اشک سرما (عزیزالله حمیدنژاد) افتادم که بهنظرم بهترین کارش است تاکنون. فیلم درباره عدهای سرباز است که در منطقهای مرزی مین خنثی میکنند. سربازان یک به یک از دست میروند چون دختر کرد زیبارویی(گلشیفته فراهانی) حواسشان را آنطرف مرز پرت میکند. قصه عاشقانه میشود و در آخر هم سربازعاشق (پارسا پیروزفر) که بهترین خنثیکننده هم هست، میرود روی مین و بعد از او هم دختر، که باید همیشه معشوق میماند و حالا عاشق شده.
البته درباره معلولان مطلب جداگانهای داشتهام که خوشبختانه مورد لطف دوستان قرار گرفته بود.
۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه
مگر گذاشتن ساعت كنار تصویر چقدر سخت است؟
۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه
شما بود ید سوت زد ید؟(در حاشیه بازی ایران با کره شمالی)
۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه
قلعه نویی درست است، نه قلعه نوعی!
"قلعه نو" نام مکانی است در جنوب تهران. اگر به سمت اتوبان قم حرکت کنید، تابلوی خروجی به " قلعه نو" ر امی بینید. اسم مربی تیم فوتبل استقلال، امیر قلعه نویی هم از آن محل گرفته شده. قلعه نو یعنی قلعه جدید و تازه، درحالی که قلعه نوع کاملا بی معنی است! در صداوسیما فقط برنامه نود بود که نام خانوادگی امیر را درست می نوشت که آن هم اخیرا می نویسد:"امیر قلعه نوعی"! حکایت فرشاد پیوس است که بعد از سالها یک روز کشف شد نام خانوادگیش اشتباه تلفظ می شده! اما امیر قلعه نویی را از راه آهن می شناسیم، جایی که بسیار جوان بود و به عنوان هافبک وسط با مربیش ناصر ابراهیمی گل کرد. وقتی ابراهیمی رفت شاهین، قلعه نویی هم گفت "هرجا ناصرخان برود، من هم می روم." و خیلی پرسروصدا ملحق شد به شاهین. ابراهیمی از شاهین تیمی ساخت که جلوی همه تیم ها شاخ شده بود. جالب است که بعد از این همه سال، قلعه نویی هنوز نسبت به ناصر ابراهیمی ارادت دارد و وقتی مربی تیم ملی شد، او را در که دیگر یک مربی خارج از رده شده بود، به عنوان دستیار به تیم ملی دعوت کرد. قلعه نویی اینقدر باهوش بود که بداند پایان دوران فعالیتش به عنوان بازیکن – و نه بازیگر چنانکه گزارشگران صداوسیما می گویند- را در یک تیم پرهوادار به نام استقلال به پایان ببرد تا بعد هم درهمان جا ماندگار شود.
۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه
در گزارش لاليگا رخ داد: اشتباه بزرگ عادل فردوسىپور
اشتباه دوم او که درحال تبديل شدن به يک غلط مصطلح است، همان بهکاربردن عبارت " بازيگر " براى يک فوتبالست بود. درحالىکه فوتباليست يک " بازيکن " است و " بازيگر " کسى است که بر صحنه تئاتر يا پرده سينما ظاهر مىشود، گزارشگران ورزشى غالبا اين دو را باهم اشتباه مىگيرند.
۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه
چرا كسی زبان افشین قطبی را نمیفهمد؟
ترجیح میدهم به حرف خود قطبی برگردم. او بار قبل به خبرنگاران گفته بود شما Crazy هستید و خبرنگاران جواب داده بودند كه : " دیوانه خودتی! " در حالیكه این لغت در زبان انگلیسی معنی كاملا متفاوتی دارد و بیشتر دیوانهوار و عاشق و شوریده و عجیب معنی میدهد كه به نظر میرسد این آخری منظور قطبی بوده است. اما اخیرا كه خبرنگاران را حیوان خوانده بود، خبرنگاران بیشتر از كوره دررفتند. اما بازهم مربی بختبرگشته تقصیری نداشت و تنها آنچه را به لحظهای برزبانش جاری شده بود، بيان كرده بود. غافل از اينكه فارسی سالهاست كه ديگر زبان مادری او نيست! قطبی جملهای نظیر "! You are such an animal" را در ذهنش به فارسی ترجمه كرده بود كه ترجمهاش بازهم میشود: " شما چه آدم های عجیبی هستید! " یا حداكثر: " شما دیگر چه جانورانی هستید! " و اصلا " شما حیوان هستید! " معنی نمیدهد كه معنی بسيار زشتی دارد. اما در این مورد دوم باید به عصبانیت قطبی حق بدهیم. درحالیكه ماركو، دستیار برزیلی او برای ملاقات پدرش كه سكته مغزی كرده بود، به وطن سفر كرده بود، خبرنگاران دلیل ذكرشده برای سفر او را دروغین خوانده بودند تا مربی آرام پرسپولیس جوش بیاورد. وقتی پدر ماركو چند روز بعد فوت كرد، روسیاهی به زغال ماند و خبرنگاران البته عذرخواهی نكردند. هرچند قطبی بارها برای جملهای كه بد ترجمه كرده بود، بارها عذرخواهی كرد.
۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه
جمله رونالد ریگان در مناظره تلویزیونی با جیمی كارتر كه سرنوشت انتخابات را در سال 1980 تغییر داد
۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه
اینجا پارالمپیك است: جايی برای انسان بودن
بازیهای المپیك مظهر انسانیتند. به دوروبرمان نگاه كنیم تا ببینیم چقدر این انسانیت هنوز در ما باقیست و چقدر از آن ازدست رفته است. یادم هست دبستان كه بودیم پسری كه مشكل ذهنی داشت در كلاسمان بود. مادر این پسربچه هرروز زنگ تفریح به مدرسه میامد و از تكتك بچهها تمنا میكرد با پسرش بازی كنند. گاه كار این مادر به التماس و گریه هم میكشید. اما میدانید مادران بچههای دیگر چه میكردند؟ هر روز در اتاق مدیر جمع میشدند نا حكم اخراج پسرك را كه از نظر آنها باعث افت تحصیلی دیگرا شده بود، بگیرند. هنوز بعد از این همه سال چهره ملتمس آن مادر كه به یادم میافتد، تنم میلرزد، عجب مادری بود! خارجیهایی كه به ایران میآیند همیشه میپرسند چرا ایرانیها بچه های معلول خود را در خانه پنهان می كنند. بهراستی چرا؟
۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه
روز حسرت: حرفهای و از سر صبر و حوصله
۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه
دستگاه 5 ثانيه اي چطور مسابقات فوتبال را قيچي مي کند؟
باز هم مسابقات فوتبال پخش زنده يورو 2008 با پخش تصاوير تکراري گل ها و موقعيت هاي خطرناک تکراري، به کام " بينندگان عزيز" تلخ شد. اما ماجراي دستگاه معروف تاخيردهنده مسابقات پخش مستقيم ورزشي موسوم به " پنج ثانيه اي " فقط به مسابقات يورو 2008 محدود نمي شود. گرچه اين بار هم تصوير درست لحظه اي که ميشل پلاتيني جام قهرماني را به ايکر کاسياس مي داد قطع شد ـ گيرم اين بار به بهانه پخش آگهي - تا فرياد مردم در خانه ها درآيد. اما برخورد نگارنده با اين دستگاه به بيش از ده سال قبل برمي گردد؛ زماني که به همراه ديگر خبرنگاران سينمايي به صداوسيما دعوت شده بوديم و به محض رسيدن به بخش خبر همگي با ناباوري سراغ دستگاهي را گرفتيم که قرار بود کار مميزي در تلويزيون را سروساماني بدهد و پخش مستقيم مسابقات فوتبال از آن پس بي دغدغه آغاز شود. اوايل کار هنگام قطع تصاوير مستقيم، تصاوير بي ربطي پخش مي شد؛ مثلا هنگام پخش بازي دو تيم ايتاليا و فرانسه ناگهان تصاويري از تماشاگراني پخش مي شد که تيم نفت آبادان را با پلاکاردهاي بزرگي در دست تشويق مي کردند. گمانم همان ايام بود که جواد خياباني اشتباهي تاريخي را مرتکب شد: بازي پرسپوليس و پليس عراق را مي ديديم که ناگهان خياباني بين گزارش هيجان زده شد و گفت "با تلاش فراوان همکاران مان اين بازي را بدون حتي يک ثانيه تاخير مشاهده مي کنيد " که ناگهان دستگاه تاخيردهنده مشکل پيدا کرد و با پخش تصاوير مستقيم، تاخير پنج ثانيه اي از بين رفت تا تذکر بي مورد خياباني به يک دروغ تاريخي منجر شود. برخي ازهمکاران مطبوعاتي به دليل همين تفکر تبليغاتي – که نمونه ديگرش را در افتتاحيه المپياد ايرانيان در سال گذشته ديديم که در آن علي آبادي را " پدر ورزش ايران " خواند - و برخوردهاي حماسي، خياباني را بيشتر مناسب فيلم هاي تاريخي مي دانند تا مسابقات فوتبال. حالا هم که فردوسي پور با ديدي قوي و هوشمندي بيشتري نسبت به ديگران، از بقيه گزارشگران پيشي گرفته. از طرفي نحوه برخورد گزارشگران با تصاوير جايگزين شده توسط دستگاه هم متفاوت شده و ديگر نمي گويند " انگار مشکلي در پخش تصاوير بوجود آمده " و با خونسردي مثلا مي گويند " يک بار ديگر صحنه گل را با هم مرور مي کنيم..." تا همه چيز را عادي جلوه دهند. مشکل تنها از اپراتور سيستم است که طبق معمول معياري براي قطع تصاوير ندارد و گاه مثل صحنه اعطاي جام هول مي شود و کار را خراب مي کند. اين نکته البته به افتضاح قطع چندباره بيش از ده دقيقه اي تلويزيون سويس در بازي نيمه نهايي آلمان و ترکيه درشهر بازل ربطي نداشت که سال ها بود هنگام پخش مسابقاتي در اين سطح رخ نداده بود.
اما شروع مسابقات يورو 2008 همراه بود با تبليغ توپ جديد فيفا براي مسابقات که ينس لمن به عنوان يک دروازه بان با تجربه – که بدترين تورنمنت عمرش را پشت سر گذاشت- از حرکت هاي ناگهاني آن ايراد گرفت. هنر توپ هوشمند جديد اين بود که داوران را قادر مي کرد گذشتن توپ از خط دروازه را تشخيص دهند، اما طنز ماجرا هم اين بود که حتي يک بار هم توپ مشکوکي به خط دروازه ها نزديک نشد و توانايي منحصر به فرد توپ جديد عملا بي استفاده ماند. پايان مسابقات هم همراه بود با اشتباه برنامه يورو 2008 که بعد از بازي فينال اعلام کرد داويد ويا با وجود بازي نکردن در بازي فينال به عنوان بهترين بازيکن جام انتخاب شده، که اصلا خبري اشتباه بود. اين بارهم بهترين بازيکن که ژاوي اسپانيايي بود از ميان بازيکنان حاضر در فينال انتخاب شده بود و ويا فقط به عنوان بهترين گلزن جايزه گرفته بود.
مثل هر جامي اينجا هم تصاوير زيبا کم نبودند؛ از تماشاگراني با لباس خرس يا گاو وحشي به تناسب طرفداري از کشور متبوعشان گرفته تا نوجواناني کنار پيرمردها. اينجا عشق و عرق ملي فراتر از انگيزه هاي باشگاهي صحنه هاي زيبايي را رقم مي زدند. به همين دليل بود که وقتي خبرنگاران آلماني از يواخيم لوو پرسيدند " آيا قول مي دهيد آلمان را به نيمه نهايي ببريد؟ " او با يک کلمه همه را مسحور کرد " بله، قول مي دهم " و به قولش هم عمل کرد تا خبرنگاران آلماني مفهوم جواب قاطعش را بعدها بفهمند.
اما شاهکارهاي تصويربرداري هم کم نبودند: وقتي شوت بازيکن ترک در بازي با آلمان به تير دروازه خورد در يک هلي شات فوق العاده ديديم که چطور و با چه ضربي توپ به سمت آسمان رفت و به طرف دوربين آمد. نمايي از تماشاگر ايتاليايي که چهره غمگينش را بين پرچم سه رنگ ايتاليا پنهان کرده بود هم جالب بود. اما هوشمندي بي نظير را در بازي ايتاليا با فرانسه ديديم. در اين بازي همزمان با بازي حساس ديگر گروه بين هلند و روماني، يک دوربين جواني ايتاليايي را زير نظر داشت که بازي همزمان را از طريق راديو گوش مي کرد. هنگام به ثمر رسيدن هر دو گل هلند ابتدا تصوير قطع مي شد به شادي اين جوان که راديو را از گوشش بر مي داشت و به همه اعلام مي کرد هلند گل زده تا ايتالياييها را خوشحالي کند و بعد تصوير قطع مي شد به گل هاي هلند در استاديومي ديگر.
۱۳۸۷ تیر ۴, سهشنبه
بي تفاوتي؛ ويژگي فيلم هاي شاخص سال 1387
با اين تعريف حتي فيلم آواز گنجشك ها (مجيد مجيدي) هم فيلمي به شدت دچار ملاحظات به نظر مي رسد. در اين فيلم وقتي كريم (رضا ناجي) به شهر مي رود، انتظار داريم در برابر آن چه مي بيند عكس العمل نشان دهد و يا دچار تغيير نگاه شود. اما انگار به سرعت همه چيز را بعد از مجروح شدن در خانه از ياد مي برد و فيلم سرگردان به پايان مي رسد، درست مثل شترمرغ هاي فيلم كه نه شترند و نه مرغ. اين كه از بازي ناجي خنديديم و طنز مجيدي كه در بيدمجنون غيبش زده بود دوباره پيدايش شد، البته چيزي به فيلم اضافه نمي كند ( عجيب اين كه درست بعد از فرياد مورچه ها ساخته محسن مخملباف، مجيدي آواز گنجشك ها را مي سازد و بعد هم در را مي اندازد روي دوش كريم تا مثل اپيزود در ساخته محسن مخملباف از قصه هاي كيش با خود ببرد تا ما ندانيم اين ها اداي دين هستند يا پاسخنامه اي به فيلمساز پيش کسوت مجيدي). همان طور كه در فيلم هميشه پاي يك زن در ميان است (كمال تبريزي) هم خنديدن ها چيز تازه اي به فيلم نمی افزايد. كمال تبريزي در اين وضعيت به چند متلك سياسي از قول پليس فيلمش بسنده می می کند و چنان آشفته بازاري به وجود می آورد كه تماشاگر فرصت احساس خلأ و بي خاصيتي پيدا نمی کند. در واقع تماشاگر به دنبال اين است كه ببيند كجا اين آشفتگي ها به سرانجام مي رسد و جمع مي شود، اما اين اتفاق هرگز نمي افتد و اين نكته كه تمام حقه ها زير نظر زني براي جلب توجه شوهرش باشد، به فيلم نمي چسبد. اما درست در سالي كه فيلمسازان باتجربه تر سعي در پنهان كردن دغدغه هايشان در سلولوئيد دارند، جوان ها با سرعت از كنارشان می گذرند. از مهرشاد كارخاني با فيلم ريسمان باز گرفته تا محمدعلي باشه آهنگر با فرزند زمين و دو گل سينمايی يعني تنها دو بار زندگي مي كنيم (بهنام بهزادي) و انتهاي زمين (ابوالفضل صفاري). اين فيلم ها بوي سينما مي دهند و بوي امروز را. نگاه كنيم كه جوان فيلم بهزادي در فواصل ترجيع بندهاي برفي چقدر چهره آشنايي دارد و افسردگي و غمش، تنهايي هايش و اين كه هرگز وقت نكرده به خودش برسد، چقدر به ما نزديك است. جسارت باشه آهنگر در انتخاب موضوع جسدها و درواقع استخوان هاي باقيمانده از جنگ، فقط از يك فيلمساز جوان برمي آيد كه همكاري درخشاني با عليرضا زرين دست داشته است. انتهاي زمين هم كه از آدم هاي به آخر خط رسيده در همين دنياي دور و برمان مي گويد، با وجود امكاني كه شخصيت اصلي در اختيار فيلمساز قرار داده، جا خالي نمي دهد. دو جوان فيلم ريسمان باز هم از ميان همين مردم هستند؛ آدم هايي كه به رغم توانايي هايشان ته خط جا خوش كرده اند. چه دلچسب بود تماشاي اين فيلم هاي مهجور و غافلگير شدن بعد از شروع فيلم. بابك حميديان بي ترديد يکي از بهترين بازيگران مرد نقش دوم امسال خواهد بود. ريسمان باز خوب شروع مي شود، خوب جلو مي رود و فوق العاده تمام مي شود؛ فيلم مثل خورشيد زيبايي كه در حال غروب است، در نهايت بدبختي از اميد مي گويد. جوان ها امسال تحرك را به سينماي ايران تزريق کرده اند و جلوي سكون فيلم هاي ديگر را گرفته اند. فرزاد موتمن هم که هميشه با هيجان از گودار و هارتلي مي گفت امسال با فيلم جعبه موسيقي به سينماي ديني رسيده است كه هيچ گونه سنخيتي با آن ندارد.